باز هم بزم عزای مادرت
باز هم بزم عزای مادرتجان شیرینم فدای مادرت
دیده ات خون شد برای مادرت
آشنای روضه های مادرت....
روضه می خوانی برای جمع ما؟
میکنی با آه خود محشر به پا؟
قطره ام من سوی دریا آمدم
تشنه بین بحر زهرا آمدم
چون یتیمان پیش بابا آمدم
در تب دیدارت اینجا آمدم
ای که بر حال دل ما ناظری
خوب می دانم در این جا حاضری
باید اول تسلیت گویم تو را
در کجای مجلسی، صاحب عزا
در کدامین گوشه ای غرق بکاء
تا به کی پنهانی از چشمان ما
کی به پایان می رسد مهجوری ات
می کُشد آخر مرا هم دوری ات
با کدامین روضه هستی خون جگر
روضه ی کوچه ،جسارت، چل نفر
روضه ی شش ماهه و مسمار در
مادری در بین بستر محتضر
روضه می خوانم برایت با محن
روضه ی پیراهن و چندین کفن
زینب آمد پیش بستر گریه کرد
با وصیتهای مادر گریه کرد
پیرهن را دید یکسر گریه کرد
بی کفن مانده برادر گریه کرد
دخترم وقت وداع آخرش
جای من بوسه بزن بر حنجرش
زینبم سخت است تنها دیدنش
بی حبیب و عون و سقّا دیدنش
بین صحرا ارباً اربا دیدنش
زیر نعل اسب اعداء دیدنش
بر تن بی سر شده سر می زنی
بوسه بر رگهای حنجر می زنی
️علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)