کاروان حسین شد راهی
کاروان حسین شد راهی
چه شکوهی چه شوکت و جاهی
چه علمدار شاخ شمشادی
پشت خورشید میرود ماهی
به خداوند بی نیاز گدا
دست اینهاست هر چه میخواهی
میدرخشد شکوهِ محملها
صد صدف دور گوهر شاهی
محمل با وقار ای جانم
دور آن ده سوار ای جانم
کاروانی پر از فروغ سحر
پر از ارباب و رعیت و نوکر
فضه هم هست جای خیلی ها
جُون * هم جای جابر و قنبر
کاروانی که شاه آورده
پرِ شهزاده و پر از مادر
همه عاشق تمامشان معشوق
همه دلداده و همه دلبر
بی قرار همند ای جانم
قبلهء عالمند ای جانم
صد ملک پر به راه او میریخت
سوز غربت ز آه او می ریخت
هر قدم بیشتر جلو می رفت
اند اندک سپاه او می ریخت
ابر رحمت رسید وادی طف
نم باران ز ماه او می ریخت
نظرش تا به نینوا افتاد
دلهره از نگاه او می ریخت
قُل أعوذُ بِربِّ کرب و بلا
آمده پشت کاروان زهرا
روضه در روضه است غربت یار
نفسم بند میرود هر بار
بعد از این تا غروب روز دهم
میشود روضهء عطش تکرار
چه غروبی چه غصه ای چه غمی
میشود آسمان عالم تار
در میان کِشاکِش گودال
میشود کارزار یک به هزار
باز هم روضه با عزای لهوف
باز شد روضه پا به پای لهوف
پهلویش نیزه خورد و زین برگشت
حلقه شد تنگ تر نگین برگشت
نگران غروب زینب بود
تا که افتاد بر زمین برگشت
طرف خیمهگاه خیره که شد
باز با تیر سهمگین برگشت
موقع سر بریدنش با پا
بدن شاه مسلمین برگشت
من بمیرم، چه با تنش کردند
بی ابالفضل گیرش آوردند
گریه زاری چقدر ای مردم
بی قراری چقدر ای مردم
این همه جا! کجا ببین افتاد
بد بیاری چقدر ای مردم
این تن شاه ماست، مزرعه نیست!
نیزه کاری چقدر ای مردم
نیزه در حلق او فرو نکنید
زخم کاری چقدر ای مردم
مات و مبهوت دخترش ای وای
رفت از حال مادرش ای وای
*حضرت جُون غلام سیاه
عماد بهرامی