شبهای من ز غصه دگر بی سحر شده
شبهای من ز غصه دگر بی سحر شده
ای آسمان ببین که چه با این قمر شده
بعد از دو ماه دیدم و نشناختم تو را
ای وایِ من که محتضرم، مختصر شده
از رنگ سرخ پیرهنت رنگ من پرید
این زخم سینه ی تو عجب دردسر شده
با هیچ کس نگفته ای از درد خود ولی
از درد پهلوی تو علی با خبر شده
شانه زدی به موی حسین و دلم شکست
دیدم که لرز شانه ی تو بیشتر شده
از خنده ی مغیره دلم سوخت فاطمه
میگفت ضربهام، چقدر کارگر شده
زهرا ببین غریبی یک مرد تا چه حد
در کوچه حمله بر زن تنها هنر شده
وقتی که درب سوخته بر رویت اوفتاد
دیدم فرو به سینه ی تو میخِ در شده
در نامه اش نوشت معاویه پشت در
فهمیدم او نفس نفسش بیشتر شده
او حامله به محسن و من با لگد زدم
از ضربه ها بدان که دگر بی پسر شده
محمود اسدی شائق
535
شعر بعدی