رسیده است دگر لحظه های آخر من
رسیده است دگر لحظه های آخر من
علی(علیهالسلام)بیا بنِشین درکنار بسترمن
دگر زمان فراق آمده حلالم کن
رسیده است ز جنّت خدیجه(علیهاسلام)مادر من
هنوز هست در این سینه ی شکسته نفس
مگیر زانوی خود در بغل برابر من
اگرچه می روم اما مخور تو غصه علی (علیهالسلام)
از این به بعد شود همدم تو دختر من
کبودی رخ خود را ز تو نهان کردم
خدا کند که نبینی عصابه ی سر من
میان کوچه دویدم اگر به دنبالت
مرا زدند که گفتم علی(علیهالسلام) ست رهبر من
برای دشمنی با علی(علیهالسلام) مرا بزنید
چه غم اگر که بریزید باز بر سر من
دوباره سینه سپر میکنم ولی این بار
به جای دست ببندید چشم شوهر من
محمود اسدی شائق
482
شعر بعدی