سخت است بهرمن که برادر نبینمت
سخت است بهرمن که برادر نبینمت
می میرم ازفراق رخت، گر نبینمت
آرام جان من، کمی آهسته تربرو
بگذار تا که خسته، مکّدر نبینمت
کردم هماره زمزمه امن یجیب را
تایک نفس شکسته ومضطر نبینمت
برگرد سوی خیمه که بوسم گلوی تو
ترسم روی زپیشم ودیگر نبینمت
یک دم چگونه زنده بمانم بدون تو
دیگر چگونه این دم آخر نبینمت
فیض زیارت تو به هرکس نمی رسد
حیف است ای حسین ،مکّرر نبینمت
ای کاش عمرمن بسرآیدکه این چنین
تنها به پیش این همه لشگر نبینمت
ای کاش من به جای توپرپر زنم، ولی
هرگز به خاک غمزده پرپر نبینمت
کردم دعا برای توای آفتاب عشق
تازیر ابر نیزه وخنجر نبینمت
پیش از شهادتت تودعاکن که بعدتو
من غرقه خون برابر مادر نبینمت
ای سروسرفراز، به گودال قتلگاه
ای کاش من بمیرم وبی سر نبینمت
خون گریه کن «وفایی»ازاین دردجانگداز
هرگزبدون چشم زخون تر نبینمت
سید هاشم وفایی