هست خورشید فلک هر روز مهمان نجف
هست خورشید فلک هر روز مهمان نجف
تانهد سربرحریم مهر تابان نجف
مهروماه آسمان هر روز وشب چون ذرّه ای
روشنی گیرند از شمس فروزان نجف
افتخار خاکبوسی دارد آن جا جبرئیل
پیک وحی حق بود هر روز دربان نجف
قدر آن گلشن زچشم فرشیان پوشیده است
عرشیان هستند مجنون بیابان نجف
باغبان باغ رضوان بهر دست حوریان
جای دارد گل بچیند از گلستان نجف
می توان دریافت کعبه ازچه دیوارش شکافت
زان که بوده در ازل از سینه چاکان نجف
تا نیاز سائل خود را برآرد در نماز
سائل خودرا دهد خاتم ، سلیمان نجف
تا قیامت از غریبی وغم و درد علی
می رسد برگوش جان خلق افغان نجف
برنهال آرزویم غنچه ای تازه شکفت
کرد غرق غم دلم را بوی هجران نجف
روز محشر سرفراز از خاک می آید برون
هرکه یک شب سرگذارد روی ایوان نجف
دردل خود شوق آن گلزار را می پرورد
چون «وفایی» هرکه می گردد غزلخوان نجف
سید هاشم وفایی