شب وصل وشب راز و نیازاست
شب وصل وشب راز و نیازاستدر رحمت به روی خلق بازاست
شب قدراست، قدرش رابدانید
خدا را با دل سوزان بخوانید
در این خانه دائم سائل آید
خوش آن سائل که باسوز دل آید
خوش آن بنده که با جان و دلی پاک
گریبان دل خود را زند چاک
به خوناب دل خود چهره شوید
به آه و گریه های خویش گوید
خدایا من فقیری بی پناهم
تویی تنها امید و تکیه گاهم
خداوندا اگر چه خوار و پستم
نمک پرورده ی خوان تو هستم
سرافکنده اگرخواهی ،منم من
توشرمنده اگر خواهی منم من
ز فرط معصیت غرق ملالم
چه سازم گربه حال خود ننالم
هوای نفس من کرده اسیرم
از آن ترسم که با این غم بمیرم
تو هستی آشنا و من غریبم
منم بیمار و تو هستی طبیبم
زنورخود دلم را منجلی کن
پر از شور و توّلای علی کن
هرآن بنده که اشکی گرم دارد
ز تو مثل «وفایی» شرم دارد
سید هاشم وفایی