شب در حضور تو صفای ديگري دارد
شب در حضور تو صفاي ديگري دارد
پيشت ، دلم حال و هواي ديگري دارد
عشقم به زلفت ، ماجراي ديگري دارد
ذِبحَم به پاي تو مِنايِ ديگري دارد
پس مرگ در راهت بهاي ديگري دارد
تاصبح،امشب با تو سرگرم مناجاتم
اي بهترين تكليف در باب عباداتم
از تو گرفته رنگ ، الفاظم ، عباراتم
در سجده فهميدم كه مي آيي ملاقاتم
امشب سجودم رَبّناي ديگري دارد
ذهنم پُر از تصويرهايي از خيال توست
دستم دخيل تار و پود سبز شال توست
مَستم ولي مَستْيم از انگور كال توست
امشب تمام حاجتم ، سِيرِ جمال توست
"سائل"به محرابش دعاي ديگري دارد
هركس خُدا را بي تو مي خواهد مسلمان نيست
مُفتي وهّابي مسلمان نه ، كه انسان نيست
خويي كه دارد دشمنت در ذات حيوان نيست
در بين دريا ايمن از امواجِ طوفان نيست
هركس به جُز تو ناخُداي ديگري دارد
وقتي كه تو فرزند ختم المُرسلين باشي
وقتي كه هم نام اميرالمؤمنين باشي
وقتي كه در بالاترين حدّ يقين باشي
بايد جواب "أين زينُ العابدين؟" باشي
با تو عبادت اِعتِلاي ديگري دارد
نام تو را آوردم اي شيرين سُخن از عمد
تا بشكنم نرخ عسل را در وطن از عمد
تو خلقِ مضمون مي كني در ذهن من از عمد
تو در بقيع مدفون شدي نزدِ حسن از عمد
چون با عمو بودن صفايِ ديگري دارد
بَرده خريدي ، بنده ي حق پرورش دادي
تحويل عالم نوكراني با مَنِش دادي
تو با دعا سطح تديُّن را جَهِش دادي
بر قلب دين داران به اين صورت تپش دادي
اعجاز تو ميلِ عصاي ديگري دارد
از جانب تو هرچه صادر گشته استثناست
فقري كه گفتي در صحيفه عين استغناست
بي شك توسّل بر تو از اركان استشفاست
وقتي كه تُربت هست داروخانه بي معناست
تو آن طبيبي كه دواي ديگري دارد
اين ناجوانمردان چه مي خواهند از جانت ؟
اي يوسفي كه كوفيان بُردند زندانت
از فرط گريه رنگ عوض كرده ست چشمانت
گفتم دمي كه شد خرابه بيت الاحزانت
يعقوب ما دارُ العزاي ديگري دارد
چِل سال ياد لاله هاي پرپرت بودي
چِل سال محو سُرخي انگشترت بودي
هم ناله ي زينب ، به يادِ خواهرت بودي
وقتي حرم مي سوخت ياد مادرت بودي
هر كس علي شد كربلاي ديگري دارد
محمد قاسمی