دوباره صبح جمعه شد دوباره گرم زاری ام
دوباره صبح جمعه شد دوباره گرم زاری ام
دوباره جمعه در هوای چشم انتظاری ام
مبین به چشم گریه اشک های در فراق را
به خشک باغ سینه بی تو گرم آبیاری ام
تو ای تمام آنچه باقی است از الوهیان
من از شکست عهد با تو غرق شرمساری ام
قرار ماست با تو جمعه ای در آخرالزمان
تمام عمر بی قرار روز بی قراری ام
شبی میان خواب دیدمت ظهور کرده ای
و در میان دوستان خویش میشماری ام
نیامدی و خواب خوب بودنت حرام شد
از آن به بعد مدتیست بین سوگواری ام
غروب شد نیامدی همین دلیل کافی است
که از تمام جمعه های عمر خود فراری ام
زخم حسینی
63
شعر بعدی