درای کاروانی سخت با سوز و گداز آید
درای* کاروانی سخت با سوز و گداز آید
چو آه آتشینی کز دل پُر غصّه باز آید
گمانم کاروانی از وطن آواره گردیده
که آواز جرس، با نالههای جانگداز آید
اگر این کاروان است از حسین، فرزند پیغمبر
چرا او را اجل، منزل به منزل پیشواز آید؟
الا! یا خیمگی! خرگاه عزّت بر سر پا کن
که ناموس خدا زینب، ز راهی بس دراز آید
به وقت بازگشت شام، یارب! چون بُوَد حالش؟
بهین دخت علی کامروز اندر مهد ناز آید
فلک گسترده خوانی، آب و نانش خون و لخت دل
عراقی میهماندار است و مهمان از حجاز آید
به روی میهمانان حجازی، آب و نان بستند
که دیده میزبان هرگز، چنین مهماننواز آید؟
شهنشاهی که دین از وی سرافراز است، واویلا!
شگفتی بین که رُمح کفرش از سر، سرفراز آید
بنازم مقتدایی را! که در محرابِ شمشیرش
ز خون سر وضو باشد، چو هنگام نماز آید
یزید از زادۀ «خیر البشر»، بیعت طمع دارد
چگونه طاعت جبریل با ابلیس، ساز آید؟
سلیمان هیچکس دیده، مطیع اهرمن گردد؟
حقیقت کس شنیده، زیر فرمان مجاز آید؟
«معاذ اللُّه»! مطیع کفر، هرگز دین نخواهد شد
وگر باید شدن مقتول، گو شو، این نخواهد شد
*درای:جرس، زنگی ک بر گردن شتر میبندند
صبوری خراسانی