تو بي ابتدايي و بي انتهايي
تو بي ابتدايي و بي انتهايي
تو واضح ترين جلوه ي كبريايي
همان علّت غائيِ خَلقِ مايي
ندانم كه هستي ! چه گويم چه هايي ؟
تو درياي جودي تو جودِ خُدايي
تو بابُ المراديّ و بابُ الرّجايي
تو را مي شناسم تو خوبي تو خوبي
تو خورشيد هستي ولي بي غروبي
تو مثل رضايي ، طبيبُ القُلوبي
مُنادايِ من ، قبلِ "إكشفْ كُروبي"
تو دست خداوندِ مُشكل گُٰشايي
تو بابُ المراديّ و بابُ الرّجايي
خُدا مُنْزِل و نعمت نازلش تو
نبي واصل و جلوه ي كاملش تو
علي مُقبِل و وارث قابلش تو
چهل سالِ عُمرِ رضا ، حاصلش تو
جگر گوشه ي بضعةُ المصطفايي
تو باب المرادي و بابُ الرّجايي
به مولا ، رجب را مُرَجّب تو كردي
به مولا ، ادب را مؤدّب تو كردي
به مولا ، جهان را مُرَتّب تو كردي
به مولا ، دعا را مُجرّب تو كردي
تو در استجابت جواب دعايي
تو بابُ المرداي و بابُ الرّجايي
به ذكر علي بين محراب ، سوگند
به شبهاي روشن ز مهتاب ، سوكند
به چشمان بيدار در خواب ، سوگند
به ربّ تو اي ربّ الاَرباب ، سوگند
خُدا كرده با خلقتت خودْنمايي
تو بابُ المُرادي و بابُ الرّجايي
به تهمت دهان باز كردند آسان
همان آشنايان همان ناسپاسان
كه هستند تا صبح محشر هراسان
به ازعانِ حتّيٰ ، قيافه شناسان
تو شكل عليّ بن موسي الرّضايي
تو بابُ المرادي و بابُ الرّجايي
تويي صاحب گيسوان مُجعّد
كه شرح جمال تو صدها مُجلّد
به قرآنِ نازل شده بر محمّد
توسّل به تو هست امري مؤكّد
تو اولاترين حاجت دستِ مايي
تو بابُ المرداي و بابُ الرّجايي
من از جود تو صاحب شور و شينم
من از لطف تو خاكسار حسينم
به اسمت قسم تا ابد زير ديْنم
كه مشتاق پابوسي كاظمينم
تو مولای اين عبد بي دست و پايي
تو بابُ المرادي و بابُ الرّجايي
محمد قاسمی