از روی تل نظاره گر بودم
از روی تل نظاره گر بودمکاش بهر تنت سپر بودم
من خودم دیده ام که در گودال
همچو بسمل شدی، زدی پر و بال
کاش زینب در آن زمان میمُرد
نیزه هم در تنت، تکان میخورد
لااقل پیش چشم مادر من
کم بزن دست و پا برادر من
من نگویم چه شد فتاد از پا
این حسینِ تو هست یا جدّا
جانم آمد به لب، به جانِ حسین
وایِ من نیزه و دهانِ حسین
وای بر من چها به او کردند
نیزه بر کتف او فرو کردند
از قفا گشته است او مجزوز
از تنش هم بدان که شد مرضوض
بی حیایی به روی سینه نشست
زد و دندانِ او به چکمه شکست
یک دو ضربه نزد به ده ضربه
آنقَدَر زد که کُند شد حربه
هیچ کس مثل من خمیده نشد
سر او کنده شد، بریده نشد
از سرش گفتم تنش چون شد
وادی کربلا پُر از خون شد
من نگویم که چه با جگر کردند
اسبها از تنش گذر کردند
خبرش را سوی نجف بردند
بدنش را به هر طرف بردند
جانم از غصه هاش بر لب بود
گوشتهای تنش به مرکب بود
حرف آخر چقدر دشوار است
ولی این تازه اوّل کار است
اول ظلم و آخر شعر است
بیم دارم کسی رود از دست
وای بر من که نعل ها تیز است
بدنش مثل خاکها ریز است
****
محمود اسدی شائق