دانلود برنامه بحارالاشعار

گلو را تا به وصف آن شمایل استخوان گیرد

شعر مداحی مدح امیرالمومنین (ع) - گلو را تا به وصف آن شمایل استخوان گیرد

گلو را تا به وصف آن شمایل، استخوان گیرد
هما در سایه‌ی اقبال آید آشیان گیرد
.
دِماغم آنچنان از خویش رنگ غیر می‌دزدد
که می‌ترسم گل از گلزار و بوی از بوستان گیرد
.
اگر بر خاک گویم قصّه‌ی خود را به هم ریزد
اگر داغ دلم را بال بخشم آسمان گیرد
.
نه زندانی‌ست حاجاتم، نه در گیرد مناجاتم
دعایم را مَلَک در آسمان یک‌درمیان گیرد
.
چُنان در گریه چشمان ترم عین الحیات آمد
که خضر از جوشش چشمم حیات جاودان گیرد
.
در این گلگشتِ امکان فقر مطلق قیمتی دارد
اگر طرحی تهی انداختی آری همان گیرد
.
به طاقِ حیرتش گر می‌تنم زین سعی خوش دارم
بهار خاطرم را کسوت رنگ خزان گیرد
.
دو بالایی از آن ساغر سبک‌سیرانه می‌جویم
که بار از دوش من بی‌منّت رطل گران گیرد
.
همان ساغر که گر دُردی از آن بر مرده افشانی
سبو در دست، دست‌افشان، علی‌گویان، زبان گیرد
.
علی گفتم، زبانم لالِ آن خلّاقِ مطلق شد
از او می‌خواهم اینک تا زبان چامه جان گیرد
.
اگر در مدح او مضمون تراشم، ذهن می‌سوزد
وگر در وصف سنگینش قلم گیرم بنان گیرد
.
ز شرم از غنچه‌بودن سیْر امکان عدم کردم
مبادا دامنش گردی از این خجلت‌عنان گیرد
.
به خود تا آمدم از خویش پرسیدم که رزّاقت
کجا از کام ذوق این طفیلی لقمه‌نان گیرد؟
.
هر آن‌کس بر سماطش می‌نشیند طرفة العينی
خجالت‌بارگی باشد که نان از این و آن گیرد
.
نوال از سفره برمی‌چینم و اندیشه‌محدودم
نمی‌دانم که از خوانش جهانی رایگان گیرد
.
تقلّای ملاقاتش به جلوت درنمی‌گنجد
محال است آن جلال محض نقشی در عیان گیرد
.
به میل قنبرش گر خیزد آهنگ مدارایی
تعجّب نیست گر دنیا و عقبا را ضِمان گیرد
.
سراغ شأن او را گر ز غیر از ذات حق جویی
چنان باشد که عمیایی نشان از بی‌نشان گیرد
.
ورای پرده‌ی حُسنش، علی گر جلوه‌ بنماید
شگفت‌آور نخواهد بود جان از انس و جان گیرد
.
علی ممسوس فی الذّات‌ست، پس حق نیز می‌شاید
مزارش را نه در خاک نجف، بل لامکان گیرد
.
عناوین جهان زیبنده‌ی خواهندگان باشد
مرا این بس‌که "جوهر را چو کلب آستان گیرد

مجید لشکری

135
شعر بعدی