کاش جای این همه شاگرد یک عباس داشت
کاش جایِ این همه شاگرد یک عبّاس داشتتا بمانَد پایِ دین پایِ اِمامَش بیشتر
پیرمردِ سالخورده پابرهنه میدوید
جایِ دلجویی به او میزد حرامی نیشتر
شهر شهرِ مرتضی بود و تمامِ روضهها .....
بویِ بیتابی و دلتنگیِ مادر داشتند
دستِ او شد بسته امّا میخِ در خونی نشد
در هجومِ فتنه اهلِ خانه سنگر داشتند
آتش آمد حال وُ روزِ اهلِ خانه زار شد
دستِ ناموسِ ولی بر رویِ پهلویَش نبود
پیرمردِ مو سپیدِ شهر افتاد از نفس
جایِ سیلیِ جفا بر رویِ بانویش نبود
سایهیِ شمشمیر را بر رویِ سر هر چند دید
خنجری از پشتِ سر ضربه نَزد بر گردنَش
بر رویِ نیزه سرِ او قاریِ قرآن نشد
بعدِ او دعوا نشد امّا سرِ پیراهنش
بعد او هرگز جسارت بر حریمِ او نشد
بعد او هرگز اسارت سهمِ ناموسش نبود
او زمین افتاد امّا دخترش سیلی نخورد
خواهرش هم رَد نشد از کوچهیِ آلِ یهود
روضه یعنی عمّهجانم زینب وُ کاخِ یزید
کعبِ نِی بالا وُ پایین میرود پیشِ حرم
روضه یعنی بیحیایِ سرخمویِ بیادب
چانه میزد بر سرِ قیمت کجایی دلبرم؟!
حسین ایمانی