چارمین حجت اِلاه منم
چارمین حجت اِلاه منمبه دلم غصه های کرب و بلاست
قاتلم زهر کینه نیست که نیست
قاتلم خاطرات عاشوراست
من چهل سال از غم گودال
به سرو سینه میزنم چکنم
از غم آن سر شکسته شده
سرخود گر که نشکنم چکنم
به روی خاک، بی سرو عریان
جسم بابای خویش را دیدم
نیزه با پیکرش گره خورده
من از این غصه سخت پاشیدم
من به اندازه ی نگینی هم
جای سالم ندیده ام به تنش
در میان حصیر پیچیدم
پاره پاره تمامی بدنش
بدتر از قتلگاه، کوفه و شام
چه به روز رباب آوردند
دور دیدند چشم سقا را
بهر زنها طناب آوردند
وای از شام روز ما شد شام
وای از شام و طعنه و آزار
وای از کینه ی یهودی ها
وای از شام و کوچه و بازار
مطربانبین کوچه و بازار
دور ما می زدندو می خندند
عده ای سنگ و خاک یک عده
از روی بام آتش افکندند
دست من بسته بود و آتش هم
به عمامه رسید، بعد چه شد
سوخت عمامه و سرم هم سوخت
رنگ عمه پرید، بعد چه شد
چه بگویم چه شد در آن غوغا
غربتم را حرامیان دیدند
ماعزادارو بر مصیبت ما
نیزه داران مدام رقصیدند
کودکی سقط شد ز بی آبی
پیش آن مادر اب می خوردند
ناکسان با تمام بی شرمی
دور زینب شراب می خوردند
دیدم از روی نیزه ها افتاد
سر کودک مقابل مادر
آه در زیر اسبها له شد
صورت کوچک علی اصغر
محمود اسدی شائق