پا برهنه می رود تا پا بگیرد روضه ها
پا برهنه میرود تا پا بگیرد روضههابیعمٰامه بیعبا حتّی ندارد او عصا
شعله را میبیند و ذکرَش شده یا فاطمه
مثلِ مادر تازیانه میخورد در کوچهها
سایهیِ شمشمیر را بالایِ سر حس میکند
پیکرِ زخمیِ او امّا نمانده زیرِ پا
دست و پا میزد حسین و چکمه رویِ سینه بود
میرود تا خیمهگاهَش شعلههایِ بیحیا
روضه یعنی دختری که پایِ سر سرگشته بود
روضه یعنی خُردهدندان در میانِ دستها
پیرمردِ مکتب وُ طفلِ حرم دنبالِ اسب
ندبهخوان هستند امّا این کجا و آن کجا
حسین ایمانی