هوای دیدن رویت گرفته دیده من
هوای دیدن رویت گرفته دیده ی من
روان به سوی تو گشته دل رمیده ی من
هزار نقش جمال تو می شود پیدا
ز تار و پود رها و به هم تنیده ی من
فروغ زلف سیاهت شده چو کعبه ی جان
سپیدی رخ ماهت چنان سپیده ی من
به بوی خاک تو آیم به آستان حضور
مگر به پای تو افتد تن تکیده ی من
رها و خرّم و شادم ز شور شیدایی
جدا برای تو گردد سر رهیده ی من
هزار چهره ی زیبا بدیده ام اما
فدایی توام ای دلبر ندیده ی من
رِسم به کوی تو آخر به شوق دیدارت
که پر زده به امیدت دل رمیده ی من
الا طبیب دو عالم بیا که بیمارم
بیا که در همه عمرم به تو گرفتارم
چه می شود که به سویم کنی نگاه ای دوست
که بی تو هستی و عمرم شود تباه ای دوست
به راهیان حریمت نظر نما یک دم
به سائلان نگاهت بده پناه ای دوست
ز خجلتت رخ خورشید می شود پنهان
به حسرتت شده هر دم نگاه ماه ای دوست
به هر تپش دل مستم تو را ندا کرده
صدای خسته ی قلبم بوَد گواه ای دوست
به شام تار وجودم بیا و جلوه نما
که بی تو روز وجودم شود سیاه ای دوست
اگر که لحظه ای از یاد تو جدا گردم
برای این دل عاشق بوَد گناه ای دوست
ز تو سخا و عطا و وفا و مهر و صفا
ز من خطا و جفا جرم و اشتباه ای دوست
بیا که بی تو دلم ای ستاره می میرد
بدون روی تو یاس بهاره می میرد
جمال چهره ی ماهت اگر چه نورانی است
ز هجر روی تو سهم دلم پریشانی است
اگر چه صاحب این دل تویی ولی هر دم
ز یاد تو به من همیشه مهمانی است
تمام رنجش و بیماری ام ز هجران است
دوای درد دل اما نگاه رحمانی است
به عمق زلف سیاهت ز شب بود عهدی
برای دیده ات اما ز غمزه پیمانی است
به تیر غمزه مرا می کُشی چرا ای دوست
مگر که کشتن بیچارگان مسلمانی است
برای لحظه ی وصلت نما شتاب ای یار
که روزگار جدایی همیشه طولانی است
به بارگاه تو هر چه گدا همه شاه اند
مقام سائلیِ درگه تو سلطانی است
اگر چه من ز حریم تو فاصله دارم
امید لطف و عطا ، هدیه و صِله دارم
اگر چه لحظه به لحظه به انتظارم من
به غیر شوق نگاهت به دل ندارم من
به سرو قامت خود جلوه ای نما و بیا
که جز به خاک رهت سر نمی گذارم من
اگر چه سرد و خزان و گرفته ام اما
به اشتیاق نگاهت چنان بهارم من
به کشتگان نگاهت بیا و رحمی کن
به پای غمزه ی عشق تو سر به دارم من
نسیم نفحه ی مویت همه قرارم بُرد
ببین برای وصالت چه بی قرارم من
به سینه از غم هجرت کویر سوزانم
به دیده بهر فراقت چو چشمه سارم من
به روز بی تو که باشد سیه تر از شب غم
برای لحظه ی وصلت به انتظارم من
هوای دیدن رویت مرا به سر باشد
به شوق روی تو چشمم به رهگذر باشد
دلم گرفته برای غریبی ات آقا
رسد همیشه صدای غریبی ات آقا
شود تمام وجود و تمام هستی ام
فدای آه و نوای غریبی ات آقا
به وقت دیدن کعبه به انتظار تو است
نگاه من به ندای غریبی ات آقا
که آیی و بزنی تکیه ای به دیوارش
رسد ز کعبه دعای غریبی ات آقا
به غربت دل ما هم نگاه کن یک دم
میان حال و هوای غریبی ات آقا
همیشه بوده و باشد دل شکسته ی من
اسیر خاطره های غریبی ات آقا
دلم نموده هوای طواف رخسارت
دلم گرفته برای غریبی ات آقا
همیشه و همه دم ذکر نام تو گیرم
بیا ستاره ی جانم که بی تو می میرم
محمّد مبشّری