هستم غریب و هست علی آشنای من
هستم غریب و هست علی آشنای من
پهلو شکسته ام من و، نامش دوای من
حیدر اگر که شوهر من هم نبود باز
در بین کوچه بود سپر،دست و پای من
وقتی علی رسید و عبا روی من کشید
یک جمله گفت...فاطمه افتاده،وای من
سلمان دگر عیادتی از ما نمی کند
تنها تر از همیشه شده مقتدای من
در بین کوچه شد کمک دست من حسن
در بین خانه هم شده زینب عصای من
ای دوستان که در غم من گریه می کنید
پشت سر شماست همیشه دعای من
محمود اسدی شائق
435
شعر بعدی