هادی دین از زهر کین شده بیتاب
هادی دین از زهر کین شده بیتاب
از غصه ات چشم زهرا شده پر آب
غریب و تنها ، افتادی از پا
زهر جفا زد آتش بر پیکر تو
در شهر غربت از غصه جان سپردی
خانه نشینی را ارث از علی بردی
طعنه شنیدی ، جز غم ندیدی
اما نزد کس سیلی بر دختر تو
اگر چه از سوز زهر گشتی تو عطشان
نشد به پنجه گیسوی تو پریشان
به یاد گودال ، شد قامتت دال
به یاد آن سر آمد چه بر سر تو
محمود اسدی شائق
64
شعر بعدی