نور ببین حضرت معصومه را
نور ببین حضرت معصومه رامثل نگین حضرت معصومه را
عرش نشینان همگی دیده اند
ماه جبین حضرت معصومه را
هم نفسِ آینه آورده اند
روی زمین حضرت معصومه را
دیده گشایید ، همه بنگرید
سبزترین ، حضرت معصومه را
کعبه ی دل نیز تصوّر کنند
اهل یقین حضرت معصومه را
عشق پدید آمد و تفسیر کرد
نور مُبین حضرت معصومه را
عشق چراغ حرمش می شود
سایه نشین کرمش می شود
سر زده از دیده ی او آفتاب
چون رخ تابیده ی او آفتاب
ماه بود دُرّ درخشان وی
گوهر غلتیده ی او آفتاب
حُسن درخشنده ی او چشمه سار
نام درخشیده ی او آفتاب
چشم حقیقت نگرش در حجاب
چهره پوشیده ی او آفتاب
جاریِ نورِ رخ او آبشار
چشمه جوشیده ی او آفتاب
در سبد روشن آئینه ها
شاخهِ گلِ چیده ی او آفتاب
چهره بر آورد چو ماه تمام
حضرت معصومه علیها سلام
بوی گل آینه در عالم است
گلشن ذالقعده ازو خُرّم است
عصمتِ لبریز ز نور ولا
دختر آئینه ، گل مریم است
فاطمه ی حضرت موساست او
عطر عقیق و صدف خاتم است
می شکفد روی دو دست نسیم
با نفس صبحدمان همدم است
کوثرِ موّاج به صحرای عشق
نهرِ بهشتی ست ، وَ یا زمزم است
دست کریمانه ی او سبزِ سبز
مثل شقایق که پر از شبنم است
نقش لبم نام دل انگیز اوست
بحر کرم دست گهرخیز اوست
دختر موساست ، جهان طور او
روشنی هر دو جهان نور او
دُرّ ثمین ، گوهر عطر و عفاف
می چکد از غنچه ی مسرور او
مصحف گل آمده در مدحتش
لوح کرامت همه منشور او
گرچه نهان ، لیک درخشنده است
دیده ی روشنگر و مستور او
زیر قدم های سلیمانی اش
گشته دل خسته ی من مور او
خوانده اگر آینه اش دل ولی
نیست به جز فاطمه منظور او
آن که فلک از رخ او منجلی ست
فاطمه ، معصومه ی آل علی ست
مدح ورا تا دلم آغاز کرد
خلق مضامین شد و اعجاز کرد
وقت طلوع رخ بانوی نور
پلک مرا جانب گل باز کرد
مرغ دلم رفت به یثرب ز شوق
از حرم سینه چو پرواز کرد
بارشِ توفانیِ اکرام او
شور مرا شعله برانداز کرد
از مدد عشق دلِ بی قرار
هر نفسی مهر وی ابراز کرد
با دم بانوی مسیحا نفس
عشق مرا با همه دمساز کرد
مُلک و مَلک شاد ز شمشاد او
زنده شد از تابش میلاد او
،،،،،،،،،
محمود تاری «یاسر»