نوری ز مشرق ابدیت بلند شد
نوری ز مشرق اَبَدیَّت بلند شد
طوفان بیامانِ حقیقت بلند شد
دنبال خاک بود خدا روز خلقتش
برخاست شخص حیدر و تربت بلند شد
کعبه جوابگوی علیدوستها نبود...
ایوانطلای مرقدِ حضرت بلند شد
حَظّی میان هرولههامان نداشتیم...
ذکرِ علی ز گوشهی هیئت بلند شد
وقتی که "در" به دست علی کَنده شد ز جا
فریاد هرچه قلعه به حیرت بلند شد
تا مرتضی گره به دو ابروی خود کشید
در گردنِ بشر رگِ غیرت بلند شد
گفتی: امیدتان؟!..، همه گفتیم: فاطمه
مادر همیشه وقت شفاعت بلند شد
این خاک، شیعهخانهی ذُرّیّهی علی است
ایران همیشه پای ولایت بلند شد
ما را گدای نیمهیشعبان خویش کرد
عطری که دور سفرهی غیبت بلند شد
لبتشنگان چشمهی جانیم تا ابد
ما نانخورِ امامِ زمانیم تا ابد
پلکی بزن..،خزان "زمین" را بهار کن
این سالخورده را به جوانی دچار کن
اسفندها به یُمن شما عید میشود
کهنهلباس جامعه را نونوار کن
دلدادههات حسرت دلبر کشیدهاند
خود را برای این همه عاشق، نگار کن
دُکّان دردِ دوری خود را بیا..، ببند
غم را ز شغل دائمیاش برکنار کن
هوش از سر همه بِبَرَد خندههای تو...
روی نقاط ضعفِ دلِ شیعه کار کن
گردنکشیِ یاغیِ عشقات حکایتی است...
ما را ذبیحهای دمِ ذوالفقار کن
موری به پیشگاه سلیمان رسیده است
ما را به روی فرش وصالت سوار کن
کعبه به شوقِ تکیهی تو ایستاده است
فکری به حال خانهی پروردگار کن
مستت به جز شراب نجف، مِی نمیخورد
این باده را نصیب گدای خُمار کن
صحرانشین! کجای جهان خیمهگاه توست؟!...
کُنجی برای گریهی ما اختیار کن
زهرم..، بگو بدل به عسل میکنی مرا
آخر میان گریه، بغل میکنی مرا
فقرِ مرا اگرچه جهانی جواب کرد
دستت گرفت کاسهی من را..، ثواب کرد
بخشندگیِ تو به حسنجان کشیده است
این لُطف را عموی کریمِ تو باب کرد
روشنترین توسل خورشیدها..، سلام!
ذکرت دعای شبزده را مستجاب کرد
نام تو رمز سروری کشور من است
پیرِ خُمِین با دم تو انقلاب کرد
وقتی که گفت نوح قبیله: خَدَمتُهُ...
یعنی به روی نوکری ما حساب کرد
ما نوکریم..، نوکر جدِّ غریب تو
ما را به این لقب خودِ زهرا خطاب کرد
" هیئت؛ کلاس درس ولایتشناسی است "
روضه ، مرا به کار برایَت مُجاب کرد
"یامهدی" است باطن هر "یاحسینِ" ما...
پس سینهزن مسیرِ درست انتخاب کرد
قلبی که پای هجر نسوزد..، کباب باد
آن مجلسی که از تو نگوید، خراب باد
دستم هنوز طرح کبوتر نمیکشید
یعنی دلم به شوق شما پر نمیکشید
قصدم خودِ تویی..، بخدا نان نخواستم
بوی غذا مرا دمِ این در نمیکشید
خیلی برای آمدنت کم گذاشتم
وَرنه، خجالت این همه..، نوکر نمیکشید
هرکس مُفید بود برایت..،"مُفید" شد
غیر از تو را به مُصحَف و منبر نمیکشید
عُمر پدر به دیدن روی تو قَد نداد
از شِدَّتِ فراق تو دیگر..، نمیکشید
غرق گناه بودم اگر فاطمه نبود
دست مرا اگر خودِ مادر نمیکشید...!؟
ما غیر کربلا که به جایی نمیرویم
میل گدا به اینور و آنوَر نمیکشید
️
با چکمه روی سینهی او مینشست شمر...
از کار خویش دست هم آخر نمیکشید
بعد از حسین بود..، سنان رفت در حرم...
ای کاش ختم روضه به معجر نمی کشید
پنجاهسال پردهنشین پیرِ پیر شد
با شمر، عمهجان شما هممسیر شد
️ بردیا محمدی