ناچار مي برند بانوي خسته را كه به اجبار مي برند
ناچار مي برند
بانوي خسته را كه به اجبار مي برند
ناموس شاه را
اينگونه با شرايط دشوار مي برند
در كوچه با طناب
تاريخ را به صحنه تكرار مي برند
اينبار كوفيان
با دست بسته زينب كرار مي برند
قامت خميده را
با ياد روضه در و ديوار مي برند
در بين ازدحام
از لابه لاي مردم بازار مي برند
در جاي جاي شهر
زنها از اين مشاهده اخبار مي برند
در مجلس شراب
از عمد پيش چشم علمدار مي برند
سیدمحمدرضا حسینی
159
شعر بعدی