می وزد عطر رخ یار ز بین الحرمین
می وزد عطر رخ یار ز بین الحرمین
می دمد جلوه ی دلدار ز بین الحرمین
سهم دلدادگی ات از حرم کرب وبلاست
توشه ی خویش تو بردار ز بین الحرمین
گاه از داغ ابالفضل و گهی یاد حسین
دیده و دل شده خونبار ز بین الحرمین
می شود از غم گلگون مه و مهر وفا
لاله گون پهنه ی رخسار ز بین الحرمین
می نشیند ز دو سو گرد عزا بر رویم
همچو گل در غم گلزار ز بین الحرمین
هر دل شیفته در کوی غمش منزل کرد
می زند شیون بسیار ز بین الحرمین
دل در اینجا بگذارد به وفاداری عشق
هر که آمد پی دیدار ز بین الحرمین
خاطراتی که تو را جانب جنت ببرد
بر دل خویش تو بسپار ز بین الحرمین
مثل عباس فدایی بشوی بهر حسین
ای وجودت همه ایثار ز بین الحرمین
می شوی اهل بهشت و به جنان می شکفی
می شوی تا که پدیدار ز بین الحرمین
در گلستان ولایت که پر از عشق و صفاست
می شکوفد دل زوار ز بین الحرمین
می رود "یاسر" دلخسته و یک گل ز جنان
می برد با دلش انگار ز بین الحرمین
**
محمود تاری «یاسر»