منبرت منبر حیدر سخنت قال اللّه
مِنبرت منبرِ حیدر سخنَت قالُاللّهبِاَبی اَنتَ وَ اُمّی یا اباعبداللّه
عاشقِ دین شدم از برْکتِ قالَالصّادق
آشنا کردهایاَم تو با اباعبداللّه
مکتبَت مکتبِ عشق و سخنَت از سرِ صدق
در وُجوهاتِ تو شد پیدا اباعبداللّه
روضه شد حُسنِ ختامِ هر کلاسِ درست
گریه کردی پایِ عاشورا اباعبداللّه
سینهزنهایِ حسینِابنِعلی را عشق است
درسِ تو نوحهیِ واویلا اباعبداللّه
دستِ تو بسته شد و یادِ حرم افتادی
کوچه شد کربوبلا امّا اباعبدللّه ....
دختری پایِ سرِ بریده شلّاق نخورد
چشمِ هیزی نَشد اینجا وا اباعبداللّه
جَدِّتان خورد زمین شعلهیِ آتش برخواست
قصّهیِ معجرِ زنها یا اباعبداللّه
همه محکم به پَرِ معجرِ خود چسبیدند
بعد سقّایت شده غوغا اباعبداللّه
آخرِ درس بگو آه سرَش بر نِی رفت
تو صدا کن گلِ زهرا را اباعبداللّه
حسین ایمانی