مرا زکینه شبانه بردند
مرا زکینه شبانه بردندبه دست بسته ز خانه بردند
چنان کبوتر که پر شکسته
مرا به طعنه ز لانه بردند
آه و واویلا
****
در نیمه ی شب با آه و ناله
خون شد دل من مانند لاله
مرا به مثل عمه سه ساله
به ضربت تازیانه بردند
****
با آنهمه رنج و ماتم و درد
که دشمن دین به من جفا کرد
ز بعد قتلم اهل مدینه
تن مرا روی شانه بردند
****
جانم از این غم رسیده بر لب
که من شنیدم به پیش زینب
تن امیدش را نعل مرکب
به کل صحرا نشانه بردند
****
محمود اسدی شائق