عادت به گنبد داده ام چشم ترم را
عادت به گنبد دادهام چشم ترم رااین بارگاه اما به هم زد باورم را
در روضهات میسوزم و امیدوارم
بادی به سویت آورد خاکسترم را
سنگین شده بر شانههایم، میگذارم
روی ضریحی که نمیبینم، سرم را
آباد کردی خانهام را، زیر دینم
باید بسازم پس برای تو حرم را
با اشکهایم حوض میسازم در این صحن
اینگونه میسازم بهشت و کوثرم را
داراییام را پای گنبد میگذارم
حتی النگوی طلای دخترم را
می آید آن روزی که قدر سجده جا نیست
هر قدر میگردد سرم دور و برم را
جبریل هم میآید و میخواهد این را:
بگذار زیر پای زائرها پرم را ...
چیزی نمانده تا زمانی که بکوبم
بر بام کعبه پرچم یا حیدرم را
آل سعودی نیست دیگر میتوانم
راحت ببوسم آستان دلبرم را
آن روز میخوانم چه زیبا در بقیعت
با سجده بر تربت نماز آخرم را
️ داود رحیمی