سوختم آتش گرفتم دیده هایم تار شد
سوختم آتش گرفتم دیدههایم تار شد
روضههایِ مادرم در سامرا تکرار شد
گونهام سرخ و کبود است و تنم زرد و ضعیف
حال و روزم مثلِ حالِ مادرِ بیمار شد
داستانِ شیرها را دیدم و با یادِ آن ....
صحنهیِ گودال و آن گُرگان تنم تبدار شد
خونِ ما بر وحشیانِ دشت هم بوده حرام
عصرِ غم وحشیتر از وحشی عدویِ یار شد
پنجه در مویِ نگارم کرده بود و میکشید
ضربهها میزد پسِ سر روضهها دشوار شد
« زینتِ دوشِ نبی رویِ زمین جایِ تو نیست »
فاطمه سینهزنِ این نوحهیِ غمبار شد
پیشِ چشمِ عمّهیِ سادات سر بر نیزه رفت
همسفر با شمر و خولی بانویِ دربار شد
استخوانِ پهلویِ دردانهیِ دلبر شکست
ناله زد با ضربهیِ شلّاقها تیمار شد
ندبهخوان و روضهخوان و مضطرب ناموسِ حق
پایِ نیزه دورهگردِ کوچه و بازار شد
حسین ایمانی
62
شعر بعدی