روایت می کند اندوه داغی را بدین منوال
روایت می کند اندوه داغی را بدین منوالنباشد هیچ گلگون پیکری را این چنین احوال
دو تن با چهره گلگون نماز خویش را خواندند
یکی در دامن محراب و آن یک در دل گودال
یکی در کوفه رویش غرق در خون سرش باشد
یکی در کربلا گردد تنش با اسب ها پامال
یکی از بهر او شیر آورند ایتام در کوفه
یکی لب تشنه خنجر روی رگهایش ، زبانم لال
یکی دارد سرِ گلگون به روی بستر ماتم
یکی اما سرش بر نیزه ی خصم ستم افعال
کنار جسم بی جانی به کوفه دیده ها گریان
یکی در کربلا بی سر کنارش خواهری بد حال
یکی زهرا به دیدارش رسد با پهلوی خسته
یکی زینب رود در پیش جسمش خسته خونین بال
یکی آید به استقبال او پیغمبر خاتم
یکی دشمن کند با تازیانه از وی استقبال
در اینجا باغبان بشکسته فرق و کربلا امّا
یکی دارد ز داغ خیل گلهایش قدی چون دال
ز خاک کربلا تا کوفه و شام بلا زینب
اسیر است و رود «یاسر» ولی با عزّت و اجلال
**
محمود تاری «یاسر»