دیدی آخر پیشمرگِ تو شدم مولای من
دیدی آخر پیشمرگِ تو شدم مولایِ من
جانِ من... یکبارِ دیگر هم بگو زهرایِ من
جانِ تو... جانِ حسن... جانِ حسین و زینبین
می روم تیمار کُن اَیتام را آقای من
نیمهشب از رویِ پیراهن بده غسلم علی
تا نبینی زخمها را بر روی اعضای من
می شود بغضِ حسن حتماً بلایِ جانِ تو
میکند خدمت به تو در خانه زینب جایِ من
نیمهشبها تشنه خواهد شد حسینم شک نکن
العطش شد ذکرِ او آبَش بده سقّای من
بر سرِ قبرم بیا قرآن بخوان قرآنِ من
میشود نجوای تو آرامشِ شبهایِ من
بعد از امشب آهِ تو در چاه میپیچد ولی...
ندبهخوانی تا بیاید مرهمِ غمهایِ من
حسین ایمانی
231
شعر بعدی