در غم نشست سینه لبریز آذرش
در غم نشست سینه ی لبریز آذرشدر شعله سوخت قلب شریف و مطهرش
با آن که داشت موی سپید و قد کمان
رحمی نکرد خصم لعین ستمگرش
در خانه دید دشمن خود را شبانه او
آمد به یاد غربت جانسوز مادرش
در پیش چشم پر از اشک کودکان
بستند دست او به طنابی چو حیدرش
بردند سر برهنه برون آن امام را
آتش زدند قلب لبالب ز اخترش
یک سو پسر گریست به اندوه این پدر
یک سو فغان و ناله به لب داشت دخترش
خونش نریخت خصم ستم پیشه اش ز کین
با آن که دید تیغ عدو را برابرش
گرچه غریب بود و ستم دید از عدو
دیگر ندید خنجر دشمن به حنجرش
شد عاقبت ز زهر جفا بی قرار آه
کشتی شکست در دل امواج لنگرش
باید گریست در غم جانسوز آن امام
کز زهر کینه گشت خزانی صنوبرش
دارد بقیع سینه ی پر خون ز داغ او
شد لاله گون تراب ز اشک مکرّرش
آخر فتاد بهر عزای امام نور
شال عزا به گردن موسی بن جعفرش
" یاسر" ز داغ خونِ جگر داشت آسمان
تأثیر درد آمد و بشکست شهپرش
،،،،،،،،،،،
محمود تاری «یاسر»