جز نور ای بقیع ام در آسمان نداری
جز نور ای بقیع ام در آسمان نداریخورشید و ماه داری گر سایبان نداری
گلدسته ای نباشد محراب خاکی ات را
صوت خوش اذان را وقت اذان نداری
در آسمان همیشه تصویری از تو پیداست
غیر از بهشت و طوبا از خود نشان نداری
آید شمیم جنّت همواره از حریمت
ای گلشن ولایت اصلا" خزان نداری
با آن که بی رواقی ، بی صحن و بی سرایی
بر سنگفرشت امّا جز ارغوان نداری
آمد کبوترانه دل سوی تو ولیکن
بهر کبوتر دل یک آشیان نداری
در خلوت حریمت آیند قدسیان هم
زائر ز عرش داری گر میهمان نداری
بر فرش های خاکی پا می گذارد این دل
با آن که جز ملائک خود میزبان نداری
گلهای پاک خفتند آنجا ز نسل احمد
یعنی که در حریمت جز بوستان نداری
از چار قبر ویران آید نسیم رحمت
غیر از نسیم رحمت تا بی کران نداری
ای تربت امامان آئينه دار داغت
فریاد کن غمت را با آن که جان نداری
تخریب بارگاهت آتش زده به دل ها
این ظلم و کین که دیدی تاب و توان نداری
تفسیر هرچه داغی تعبیر هرچه دردی
در متن خود بجز این شرح و بیان نداری
در آفتاب سوزان از بس نفس کشیدی
حتّی برای گریه اشک روان نداری
در زیر تیغ دشمن دیدی گلوی خود را
با حنجر بریده آه و فغان نداری
ای کربلای یثرب اندوه داری امّا
یک جسم اِرْبا" اِرْبا در خود نهان نداری
با آن که تو غریبی امّا به روی دامن
گلهای پرپری از پیر و جوان نداری
هجران لاله ها را کردی نظاره امّا
طفل گلو بریده شیرین زبان نداری
در خویش داری اکنون قامت به خاک رفته
از محنت برادر قامت کمان نداری
دیدی جفا فراوان از خصم دین ولیکن
دیگر تو رأس خونین روی سنان نداری
با کاروان عشقت آمد دلم ، نظر کن
چون «یاسر» فتاده در کاروان نداری
**
محمود تاری «یاسر»