ترا اهل کون و مکان می شناسند
ترا اهل کون و مکان می شناسندجنان، کهکشان، آسمان می شناسند
جهان و زمین و زمان می شناسند
ملَک، نُه فلَک، انس و جان می شناسند
تو مولای دنیای بی انتهایی
تو آقای عقبای هر با خدایی
چه مومن، چه کافر، چه صالح، چه فاسق
چه دلهای صادق، چه قلبِ منافق
چه لاحق، چه زاهق، چه مارق، چه عاشق
ترا می شناسند، قرآن ناطق
جمالِ الهی! جلالِ الهی!
تو از قبلِ خلقت، خدا را گواهی
نه در وصف آید، ترا قد و قامت
چه قامت که باید بگویم قیامت
نه در مدح آید، ترا شرحِ نامت
چه نامی که زیبنده ی آن امامت
حسن رو، حسن خو، حسن مو، حسن بو
حسن در حسن، در حسن، در حسن، هو
تو خَلقاً و خُلقاً همان مجتبایی
جمالاً، جلالاً همان مرتضایی
به صورت، به سیرت، همان مصطفایی
تو اصلاً به قرآن، سراپا خدایی
تو با حیِ سرمد که فرقی نداری
یقین با محمد که فرقی نداری
سزاوارِ الله اکبر تویی تو
دل و روح و جانِ پیمبر تویی تو
به گفتار و رفتار، حیدر تویی تو
ره آوردِ زهرای اطهر تویی تو
بنازم، گلِ گلشنِ کوثری را
تقیَّ النقی، حضرتِ عسکری را
ز خیرُالنسا دودمانت مشخص
ز قبل از ولادت نشانت مشخص
ز روز ازل، امتحانت مشخص
حدیث و کلام و بیانت مشخص
به آیاتِ قرآن امامِ مبینی
اَباالمهدی و نورِ اهلِ یقینی
ز اخلاقِ زیبنده اَت، عقل حیران
ز نور فروزنده اَت، مات انسان
وفا و صفا بنده اَت، جانِ جانان
کرَم نیز شرمنده اَت، ای حسن جان
نگفته دهی، حاجتِ دوستان را
چه حاجت به گفتن دگر عاشقان را
هدایت نهفته به نغزِ کلامت
سیاست عیان در مسیر و مرامت
تواضع بریزد ز اوج مقامت
تو اَلحق، برازنده ای بر امامت
خدا را تویی عبدِ صالح به کِردار
نبیّ و علیّ و وصی را تو کَرّار
ستایش سزای تو حینِ عبادات
به وقتِ تهجد، به وقتِ مناجات
نکردی به سجده خودت را مراعات
که هر شب نمودی خدا را ملاقات
تو غرقِ خدای غفور و رحیمی
تو اِبنُ الرئوفی، تو اِبنُ الکریمی
غریب و یتیم و اسیر از تو خرسند
دلِ خونِ طفلِ صغیر از تو خرسند
غلام و گدا و فقیر از تو خرسند
و گم کرده رَه، در مسیر از تو خرسند
امیدِ دلِ هر چه گم کرده راهی
تو بر ناامیدان، خدا را گواهی
تو خود درد و داغِ یتیمان چشیدی
به تبعید، حالِ اسیران چشیدی
چه بسیار وضعِ غریبان چشیدی
غمِ غربتِ مستجیران چشیدی
تو با حصرِ مستضعفان آشنایی
تو با مکرِ مستکبران آشنایی
تو هتکِ حرم را به کَرّات دیدی
غمِ کربلا را بدوشَت کشیدی
مکرر اهانت ز دشمن شنیدی
تو کشته شدن را بجانت خریدی
چو جدِ غریبت شهیدِ غریبی
به تبعید جان داده، بس بی حبیبی
شهیدی ولی زیر شمشیرها، نه
به بارانی از نیزه و تیرها، نه
به ضربِ عصا خوردن از پیرها، نه
پس از ناسزاها و تحقیرها، نه
چگویم که با یار، بعد از وصالت
اسیری نرفتند اهل و عیالت
امان دلِ پر غمِ عمه جانت
ز رفتارِ زشت و بدِ دشمنانت
ز گوشه کنایه، ز دردِ اهانت
ز فریادِ اَلغوث و آن اَالاَمانت
اَمان از نظرهای پُر طعنِ هیزان
که خواندند آلِ ترا چون کنیزان
محمود ژولیده