بیقراره دلم بیقرار بقیع
بیقراره دلم/بیقراربقیع
بیقراره دلم که حرم نداره بقیع
......
گریه می کنم از/غصه های بقیع
سینه می زنم برای روضه های بقیع
به گوشم میرسه/ ناله های بقیع
میزارم سرم رو رو پنجرههای بقیع
می خونه که سینه هاسوختهشد واویلا
جگر فاطمه افروخته شد واویلا
تن و تابوت بهم دوخته شدواویلا/واویلا
.....
داغداره دلم / داغدارِ بقیع
بانویی هنوز نشسته درکناربقیع
تاسحر می شینم/ درجواربقیع
براام بنین بزم روضه داره بقیع
روضه خوانی میکنه ام بنین واویلا
روضهی سر و عمودآهنین واویلا
پسرم باصورتافتاده زمین واویلا/واویلا
.....
ازسقیفه هنوز/سوگواره بقیع
انگاراز یه غصه خیلی بیقراره بقیع
شبا تا به سحر / روضه داره بقیع
روضه های پشت در رو می شماره بقیع
سیلی وصورت ناموس خدا واویلا
لگدِ حرامی و مادرِ ما واویلا
ضربِمسمارچه کردهایخداواویلا/واویلا
......
میزنم به سرم/ باخیال بقیع
می سوزه دلم به یاداوجلال بقیع
گریه می کنه این.../همه سالِ بقیع
روضه ی مادرِ از زبانِ حال بقیع
سیلی زدچشم ترم دردگرفت واویلا
در که افتاد سرم درد گرفت واویلا
یه جوری زدکمرم دردگرفتواویلا/واویلا
......
بانویی که هنوز/ناله داره بقیع
باقدِ خمیده اومده کنارِ بقیع
بانویی که هنوز/درد داره بقیع
دردای دلشو میگه با دیارِ بقیع
به لب حرامی لبخند اومد واویلا
صدای نالهی فرزند اومد واویلا
نفس محسن من بند اومد واویلا/واویلا
محمدعلی قاسمی