به هوای سر کوی تو به صد شوق و امید
به هوای سر کوی تو به صد شوق و امیدپر زنان مرغ دلم از قفس سینه پرید
بود نزدیک که جان بر لبم آید از شوق
دیده از دور چو آن روضه ی پر نور تو دید
آمدم بر در تو روی نیاز آوردم
ناامیدم مکن ای بر تو مرا چشم امید
قطره را از بر خود دور نسازد دریا
ذره را از درِ خود طرد نسازد خورشید
در حریم تو ندایی است به لبیک بلند
هرکه شد معتکف کوی تو این بانگ شنید
جایگاهی است که هرگز نرود دست تهی
هرکه آید پی حاجت چه سیاه و چه سفید
حاجت جمله برآری چه فقیر و چه غنی
پاسخ جمله بگویی چه شقی و چه سعید
می کند تا به ابد خاک ندامت بر سر
هرکه دست از تو و پا از سر کوی تو کشید
آتش قهر خدا سرد شود بر بدنش
آن که از روی ادب خاک درت را بوسید
در جوار تو بنالم که غم از دل برود
بهر قفل غم ما ناله ی زار است کلید
بنده ام بنده ی درگاه تو و اجدادت
دیده ام از تو و اجداد تو الطاف مزید
دست کوتاه من و دامنت ای سرو بلند
چه کند پای پر از آبله با راه بعید
ای جگرگوشه ی موسی که تویی باب مراد
صد چو موسای کلیم است در این خانه مرید
نکشد پای طلب از سر کویت (خسرو)
تا بگیری تو از او دست به فردای وعید
سید محمد خسرونژاد