با خود اگر آورده بودم چشم گریان را
با خود اگر آورده بودم چشم گریان رااحساس می کردم کنار صحن باران را
ساکن نمی ماند کسی حتی زمین وقتی
سکنای خود کردی شمال شرق ایران را
با نقشه راهی می شوم هر وقت می بینم
آزاد راه اصفهان قم تا خراسان را
من که به جای مردم شیراز اگر بودم
یکجا به نامت می زدم دروازه قرآن را
در قم همیشه مادرم دلتنگ مشهد بود
از بس کنار زعفران جا داد سوهان را
دیدی ، ضمانت کردی اما در عوض یک عمر
آواره کرد این کارت آهوی بیابان را
آنها که دیدار تو را لب تشنه اند انگار
از صحن سقاخانه می بینند ایوان را
دم می دهی از پنجره فولاد و می دانم
از نو مسیحی می کنی این نو مسلمان را
با خود عصایش را نیاورده است نابینا
زیرا یقین دارد که خواهد دید سلطان را
محسن ناصحی