باز یک مرد در این شهر گرفتار شده
باز یک مرد در این شهر گرفتار شده
حجت الله اسیر کف اغیار شده
باز آتش به حرم از ره بیداد زدند
باز هم بر سر این طایفه فریاد زدند
شعلهی نار ، دل نور جلی را سوزاند
باز آتش حرم آل علی را سوزاند
حضرت صادق مظلوم صدا می زد آه
روضه می خواند فقط یک کلمه ، وا اُمّاه
حرمش سوخت و خاموش شد و دیر نشد
همسرش در وسط شعله زمین گیر نشد
آه که مادرش افتاد و در افتاد وَ بعد
روضه سربسته بگویم پسر افتاد وَ بعد....
گفتن اینجا حرمُ اللّٰه ست ، عمر گفت وَاِنْ
پشت در حضرت زهراست ، عمر گفت وَاِنْ
بین سجاده و در زمزمه دید آقا را
پابرهنه ز در خانه کشید آقا را
بسته بر او رَهِ چاره است،خدا رحم کند
مقصدش دارالاماره است،خدا رحم کند
زیر لب زمزمه می کرد ، خدایا چه کنم؟
مانده ام درکف نامرد ، خدایا چه کنم؟
مثل یک طائر پر بسته شدم ، ابن ربیع
کمی آرام برو خسته شدم ، ابن ربیع
بس کن اینقدر نده خون جگر ابن ربیع
دیگر از مادر من نام نبر ابن ربیع
نفسش تنگ شد و ناله زد از سختی راه
گفت لاٰ یَومْ ، کَ ، یَومِ اباعبدالله
خسته از راه شد آقا ولی از حال نرفت
پیش چشم حرمش تا دل گودال نرفت
به زمین خورد ولی سنگ به ابروش نخورد
تا نفس تازه کند نیزه به پهلوش نخورد
آه حسرت به دل و اشگ غریبی به دوعین
زیرلب زمزمه می کرد ، که ای وای حسین
گرگ ها پیرهنِ پیکرِ اورا بردند
آه ،انگشت وَ انگشتر اورا بردند
مادرش گفت بُنَیَّ قَتَلوکْ عَطشاناٰ
خواهرش گفت بمیرم ، طَرَحوکْ عُریاناٰ
محمدعلی قاسمی خادم