باز هم ولوله در عالم بالا افتاد
باز هم ولوله در عالم بالا افتادبین یک مشت اراذل، گل طاها افتاد
تا که آتش به در خانه ی ما افکندند
لرزه بر جان و تن دختر نو پا افتاد
بین آتش دل من سوخت به یاد عمه
چه شراری به در خیمه ی زنها افتاد
دختری در وسط شعله عمو را می جست
بین آتش نوه ی حضرت زهرا افتاد
نیمه شب بود که از خانه مرا می بردند
یوسف فاطمه از ناله،خدایا افتاد
تا در قصر پیاپی به زمین میخوردم
یادم از زینب و تنهایی آقا افتاد
از حرم عمه ی ما تا لب گودال دوید
بارها پیش نگاه همه از پا افتاد
این بریده شدن سر، چهقَدَر طول کشید
خواهری گوشه ی گودال که از نا افتاد
سر روی دست حرامی و همه دست زدند
دختری پیش نگاه سر بابا افتاد
تا که با کعب نَی ئی،بر تن اطفال زدند
از روی نیزه بمیرم، سر سقا افتاد
****
محمود اسدی شائق