ای عزیز زاده خیرالبشر
ای عزیز زادهی خیرالبشر
تا که آیی چشم من مانده به در
ای برادر لحظه های آخر است
چشم من با یاد غم هایت تر است
من دلم مجنون دشت کربلاست
در میان کوچه های کربلاست
کوچه گفتم فرش آن از نیزه ها
بود دیوارش ز پای اسبها
*کوچه بود و سنگ بود و ازحام
صدحرامی دور یک بیت الحرام)*
در میان قتلگه، از صدرِ زین
دیدم افتادی به صورت بر زمین
خصم آنجا ضربه ای میزد به تو
هر کسی با حربه ای میزد به تو
دیدم انجا حمله دور پیکرت
نیزه داری چون سنان دورو برت
صحنهی خون را تماشا کرده ام
بین کوچه یاد زهرا کرده ام
مادر آنروز از نوا افتاده بود
او به زیر دست وپا افتاده بود
مثل کوفه مَردم آنجا بدند
مادرم را بین کوچه میزدند
ماجرای کوچه گفتم شد تمام
بدتر از آن کوچههای شهرِ شام
کوچهی گودال، زخمِ سینه بود
کوچه های شام بغض و کینه بود
از غمت گشتم چو مادر قد کمان
من کجا و سیلیِ نامحرمان
بارها دشمن به قلبم چنگ زد
بر سرِ سقا حرامی سنگ زد
تا سر عباس از نیزه فتاد
یکنفر بر مرتضی دشنام داد
آن یهودی ها غمم را دیده اند
دور ناموست همه رقصیده اند
شامیان مهمان نوازی میکنند
با سر ششماهه بازی میکنند
*مصرع از استاد علی انسانی
محمود اسدی شائق