از عرش آمدند ملائك به خدمتش
از عرش آمدند ملائك به خدمتش
تنها به قصد عرض ارادت به حضرتش
حالا در امتداد مسيرِ پيمبريش
مي آيد از حرا پِي اِظهارِ بعثتش
از لحظه ي اَلَست كه نه پيشتر از آن
بر شانه اش خُدا زده مُهرِ نبوّتش
او خاتم تماميِ پيغمبران شده ست
پس ختم هرچه خُير بُوَد در رسالتش
بوي گُلاب ناب زمين را گرفته است
آري نشسته دُرّ عرق رويِ صورتش
افتاد كوه نور به سجده مقابلش
تا ديد جلوه مي كند اينسان أُبُهّتش
در شرح بندگيش چِها مي شود نوشت؟
جايي كه مي رسد به خُدايش هويّتش
پيش از ظهورِ رحمتِ كُليّه اش به دهر
كِي شاه مي نشست كنار رعيّتش؟
يك دم زبان به شِكوِه گري وا نمي كند
هرچند مي كنند دمادم ، اذيّتش
كوثر رسيده است به او پس مشخّص است
ننشسته است گَرد به دامانِ عصمتش
بايد كه پرچمش همه جا قد عَلَم كُند
وقتي علي ست يارِ نُخست شريعتش
او آمده ست تا كه بفهمند اهل دين
دين خُداست، عشق به حيدر حقيقتش
در هر دو حال گفته فقط يا علي مدد
قربان جَلوتش كه بُوَد مثل خَلوتش
امشب شبِ زيارتِ مخصوصه ي علي ست
پس شك نكن كه رفته نبي هم زيارتش
محمد قاسمي