آه مادر یوسفت از پا نشست
آه مادر یوسفت از پا نشستاستخوانش را نوک نیزه شکست
نیزه باران شد تنش ای وای من
بی رمق گردیده دیگر پای من
با حسینت خصم بد تا کرده بود
قبل نیزه تیر جا وا کرده بود
نوگلت را پرپرش گردانده اند
من خودم دیدم برش گردانده اند
من خودم دیدم یکی با سنگ زد
دیگری بر صورت او چنگ زد
من خودم دیدم سَنان می زد سِنان
خون دل میریخت از کنج دهان
من خودم دیدم لگد بر او زدند
بر تن بی جانش از هر سو زدند
دیدم او را خسته و بی حال شد
زنده بود و پیکرش پامال شد
کوفیان آشفته مویش کرده اند
پیش چشمم زیر و رویش کرده اند
****
محمود اسدی شائق