آمده بی آبرویی سر به زیر
آمده بی آبرویی سر به زیرزیر بار غم شده خرد و خمیر
اشک، نازل کن بر این چشمان خشک
رود، باید بگذرد از این کویر
نیست تقصیر کسی رسوایی ام!
چون به دام نفس خود هستم اسیر
آن جوانی را که عمرش رفته است...
آرزوهای درازش کرده پیر
بگذر از من تا نرفتم زیر خاک
می شود والله خیلی زود، دیر
نام زهرا دستگیر عالم است
ای خدای فاطمه دستم بگیر
دست مولا بسته شد در کوچه ها
پای حیدر ماند زهرا مثل شیر
یک دعایش دست و پا گیر علی است...
اینکه شد از زندگی خویش، سیر
فاطمه شب های جمعه کربلاست
نوحه می خواند در اطراف مسیر
پیش چشم خون زهرا و حسین
کار شمر و خنجرش شد وقتگیر
جسم بی پیراهن ارباب ماند ...
چند روزی معطل پاره حصیر
رضا دین پرور